جدول جو
جدول جو

معنی رنگ پذیر - جستجوی لغت در جدول جو

رنگ پذیر
(لُءْ لُءْ بَ)
آنکه یا آنچه رنگ پذیرد. آنکه یا آنچه رنگ بردارد. رجوع به رنگ پذیرفتن و رنگ برداشتن و رنگ گرفتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ / تِ)
که مستعد زنگ زدن و زنگ بستن باشد همچون آیینه و آهن و مس و جز اینها. چیزی که مستعد قبول کدورت و تیرگی و فساد و تباهی باشد:
بهرام خون خصم تو ریزد به تیغ کین
کان تیغ نیست زنگ پذیر اندر آسمان.
سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
دم صبح از جگر آرند ونم ژاله ز چشم
تادل زنگ پذیر، آینه سیما بینند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ نِ)
مقابل راهنمای. (یادداشت مؤلف). که راه و طریقی بپذیرد: آگاه باش که درازی و کوتاهی افتد برانگیختن را از بهر یافتن متعلم راه پذیر از عالم راهنمای... (کشف المحجوب سجستانی)
لغت نامه دهخدا
(گُهْ دَ / دِ)
که پذیرای رقم شود. که قبول رقم کند. که قابلیت رقم پذیری دارد. رجوع به رقم در معانی متداول در فارسی شود، قابل تحریر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
گیرندۀ منی که آب مرد و زن باشد. به خود گیرندۀ آب مرد، خواهنده و قبول کننده عجب و خودخواهی. پذیرای رعنایی و خودخواهی:
منی انداز باش چون مردان
گر نه ای زن منی پذیر مباش.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان کوهپایۀ بخش بردسکن شهرستان کاشمر. دارای 149 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ شُ دَ)
رنگ گرفتن. رنگ برداشتن. (بهار عجم). رجوع به رنگ گرفتن و رنگ برداشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پند پذیر
تصویر پند پذیر
آنکه گوش به پند واندرز بدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنا پذیر
تصویر فنا پذیر
فرا شوند آنکه فانی شود فانی مقابل فناناپذیر باقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنش پذیر
تصویر کنش پذیر
منفعل
فرهنگ واژه فارسی سره